«ابوالفضل مهجوری»، ۳۰ ساله است و ساکن محلهای در جنوب شرقی پایتخت. او با گلدانهای زیبایی که در نمای خانهشان نصبکرده برای اهل محله تبدیل به چهرهای معروف و دوستداشتنی شده است. هنرش، باغبانی و ساخت آکواریوم روی دیوار کوچه با خاک، بذر، بطری، آب و ماهی است.
این هنر اما، ابزاری جالب هم دارد: بطریهای خالی نوشابه. بطریهایی که طبق روال، حالا باید یا در چرخه بازیافت باشد یا زخمی به جان محیط زیست بزند. اما جوان خوشسلیقه تهرانی، با هنر دستش، بطری ها را تبدیل به گلدان و تُنگ ماهی کردهاست.
یک نفر را نشان بده، حالش بد شود!
تمام این سه دهه عمرش، به مستأجری گذشته. ۱۰ سال در یکخانه و ۲۰ سال دیگر در خانهای که حالا نمای آن، چشم و دل رهگذران را روشن کرده و با آن عکس یادگاری میگیرند. مهجوری اما، به این فکر نکرده که: «چرا نباید خانهای که صاحبخانه آن دیگری است و فقط مستأجرش هستم را زیبا کنم؟»
دلش خوش است به قاب زیبایی که روی دیوار خانه، مهیای نگاه رهگذران کرده: «مستاجریم. اما ساکن این خانه که هستم و حیفِ عمر که با غم، غصه و تنگنظری طی شود. حال آدم کجا خوش است؟! آنجا که دلخوش است. دلم می خواست هر وقت از در خانه بیرون بروم یا به خانه برگردم، چشمم به نمای خانهای روشن شود که خودم آن را سرسبز کردهام. شکر خدا تهران کم دار ودرخت و پارک ندارد اما بعضی بوستانها نزدیک نیست. بعضی مسن هستند یا شرایط رفتن به پارک را ندارند. خوشی من فقط همین که رهگذری که رد میشود، با دیدن این گل و گلدانها نفس تازه کند و حال و احوالش بهتر شود. شما یک نفر را به من نشان بده که با دیدن گل و گیاه، حالش بد شود!»
باید آستین های خودمان را بالا بزنیم
به همه گفته علاقه به گل و گیاه باعث شده، گودیِ قوطیهای نوشابه را با خاک پر کند و قلمه، نشاء و شاخه گل و گیاه را بکارد و گلدان قشنگ دستسازش را به سینه دیوار میخ کند اما ظاهرا ماجرا این نبوده: «همهاش این نیست.» پس چیست؟ مردد مانده بگوید یا نگوید، دلش نمیخواهد کسی حرفش را طعنه برداشت کند. دل به دریا میزند و میگوید: «بارها سوار تاکسی شده، دیده و شنیدهام که مسافران گله کنان، از مشکلات اقتصادی و اجتماعی حرف میزنند. از تورم، تأخیر ازدواج جوانان، مشکلات مالی و خلاصه همهچیزهایی که معمولاً به گفتن و شنیدنش عادت کردهایم. ولی چند بار جملهای شنیدم که خیلی ذهنم را درگیر کرد. حرف آنهایی که معتقد بودند دلخوشی و شادی، اینجا معنی ندارد. ما ساکن کشوری هستیم که قوانین، شرایط فرهنگی و اجتماعی خودش را دارد. کسی نمیآید به ما شادی بدهد و خوشحالمان کند. خودمانهم باید آستین بالا بزنیم.»
آکواریوم دیواری اما نه!
«علاقه زیادی به گل و گیاه دارم.» شروع خوبی است تا بگوید چه شد که گل و گیاه به دستش افتاد و خوش، سبز شد: «یک مدت میرفتم حوزه علمیه محله. درس و بحث جدا؛ آنجا برای خودم باغچه سرسبزی درست کردم. همان سالی بود که رهبر نام سال را اصلاح الگوی مصرف گذاشتند. سعی کردم با آبیاری قطره ای آن باغچه و گلخانه در حد توانم به این موضوع عمل کنم. خیلی سبز و قشنگ شده بود. خوشی هر آدمی با هر آدم دیگری فرق دارد. مدتی قبل در فضای مجازی، ایده استفاده از بطریهای دورریختنی برای کاشت گل و گیاه را دیده بودم. از آن الگو گرفتم و کمی تغییر دادم تا در حجم و تعداد بیشتر، امکان آبیاری گلدانها آسانتر باشد. البته کاری هم انجام دادهام که نمونهاش را در فضای مجازی ندیدهایم. معمولاً تصویر و نمونه گلدانهای عمودی جاهایی از شهر بوده اما آکواریوم دیواری، نه!»
کاشت گوجه و فلفل روی دیوار
کار دیگری که مهجوری انجام داده و نمونه آن را کمتر دیدهایم؛ کاشت نشاء محصولات مصرفی گیاهی مانند خیار، گوجه، فلفل دلمهای، فلفل کبابی و بادمجان است: «شکرخدا این محصولات ریشه دادهاند، فکر کنم بهزودی به بار بنشیند و بتوانم محصولاتی که خودم در گلخانه عمودی کوچکی که در کوچه راهانداختهام، بچینم.» برای چیده شدهها و نوبرهای گلخانهاش برنامهریزی هم دارد: «یکی از عادتهای خوب محله ما از قدیم این است که عصرها وقتی دورهم جمع میشدیم یک عصرانه مختصر هم میخوردیم. حالا میخواهم همان کار را انجام دهم؛ با محصولاتی که بچینم یک عصرانه مختصر و سالم تهیه میکنم تا با همسایهها دورهم بنشینیم، گل بگوییم،گل بشنویم و بخندیم. هرچه باشد در عالم همسایگی در این کار سهم دارند.» گلخانه عمودی او ابعاد قابلتوجهی دارد؛ 3 متر با ارتفاع 3 و نیم متر از نمای بیرونی خانه در کوچه با این بطریهای پوشانده شده است. دورتادور درب خانه هم آکواریومی پر از ماهی گلی. البته بالکن طبقه دوم هم با گلدانهای بانشاط به گلخانه نمای بیرونی خانه، ملحق شده است.»
گلدان هایی که از ساندویچ فروشی آمد
خوب بلد است، هر چیز به خار آید را به کار بیاورد. درست مانند حکایت گلدانهای متفاوت مهجوری.گلدانهایی که به جای سطل زباله مغازه ساندویچفروشی، سر از خیابان آهنگ درآوردهاند: «کارگر چاپخانه یک روزنامهها هستم. نزدیک محل کارم یک ساندویچفروشی هست که با صاحب آن سلام و علیک و رفاقت دارم. یکبار گفت که ظرفهای نوشابه را دور میریزد. به او گفتم اگر میتواند حتماً آنها را برای من نگهدارد. قرار است تعدادی از این گلدان ها را به او بدهم تا همراه خودش سوغاتی ببرد، شهرشان. برای صیفیجات و گیاهان خوراکی که کاشتهام نیاز به بطریهای بیشتری دارم اما ماه مبارک رمضان، مصرف نوشابه کمتر شده و قرار است، سری دوم ظرفها را بعد از ماه مبارک به دستم برساند.»
ویترینی پر از مجانی ها
«برگ بید»، «هدرا»، «پتوس» و «شامادورا» و چندین گونه دیگر، خرمی باغچه عمودی خیابان آهنگ شمالی را تشکیل داده اند. برای خرید بطری، خاک و گیاه تابهحال 500 هزار تومان خرج کرده است و 60 میلیون تومان برداشت، چه طور؟! توضیحی که میدهد با حسابوکتابهای ما تفاوت دارد: «یک مغازهدار، دستکم باید یک مغازه 60 میلیون تومانی اجاره کند، جنس بیاورد و پشت ویترین بگذارد تا مشتری جذب شود. من اما بدون خرج کردن چنین پولی، ویترینی سبز و آکواریومی از ماهی گُلیها درست کرده ام. مردم چند دقیقه کنارش میایستند، غم، غصه و خیال فراموششان و حالشان خوب میشود. بدون آنکه پول پرداخت کنند، حال و خاطره خوب میخرند و میبرند؛ من که معاملهای بهتر از این سراغ ندارم.»
منتقدان، عکاس باشی شدند
3 ماه است این خلاقیت، تنپوش زیبای خانهای در خیابان آهنگ شمالی شده که به گفته صاحبش هرکس می تواند با یک دل سیر نگاه کردن به آن، سهم خودش از این خانه را ببرد. تابهحال برخوردهای جالبی از روبهرو شدن مردم با این خلاقیت دیده است. از آنهایی که وقتی شنیدند بچهمحلشان تصمیم گرفته، چنین کاری انجام بدهد، میگفتند وقت و حال اضافه دارد یا چشمشان آب نمیخورد که این ایده بگیرد. میخندد و میگوید: «خانمهای محله اولین کسانی بودند که واکنش نشان دادند. آمدند و گروهی با گلها عکس گرفتند. حتی بعضیها که اول فکر میکردند این ایده ممکن نباشد، حالا خودشان به وجد آمده بودند. از سر ذوق پیشنهادهایی برای نگهداری گیاهان، تنوع گلخانه و گلدانها میدادند. طوری که انگار گلخانه خودشان است و برایشان اهمیت دارد. انصافاً بعضی از پیشنهادها عالی بود.»
حال ما خوب است، باور کن!
از خاصترین خاطرات گلخانهداریاش در کوچه محله سکونت شان میگوید: «خاطره آن مادری که با بچهاش آمدند، اینجا و کلی عکس گرفتند، از ذهنم نمیرود. آن خانم میگفت، قرار بوده با فرزندش برای عکاسی به آتلیه بروند. اما منظره خانه ما برایش جذاب بود و از گلخانه ما بهعنوان آتلیه استفاده کرد. الحق عکسهای خیلی خوبی گرفت.» برای مهجوری خاطره آن رهگذری که به گفته خودش عکس گلخانه او را برای شبکههای آنور آبی فرستاده، جالب است: «وقتی به من گفت این کار را انجام داده به این فکر کردم به هدفم رسیدهام؛ بهجای اینکه از نداشتههایمان بگوییم این عکس میتوانست بگوید حال ما ایرانیها خوب است و خوشی هایمان هم کم نیست.» حالا اهالی محله، او را بهجای صدازدن به نام کوچک یا شهرت فامیلی با عنوانی دیگر صدا میکنند؛ «آقای هنرمند». عنوانی که بیشباهت به تشکر کلامی نیست آنهم از کسی که سعی کرده بهاندازه توانش، خنده سبز گلها و پیچوتاب ماهی گلیها را به چهره کوچه و محلهشان بنشاند.
شمع گردانی با لامپ های سوخته
لامپهای سوخته هم قرار است در دستهای خلاق مهجوری، سرنوشت زیباتری پیدا کنند و بهجای خرد شدن در انبوه زباله ها، جلوه زیباتری به شب قدر امسال دوستان و آشنایانش بدهد: «هرسال نیمه شعبان محله را تزئین میکنم و به این کار، اصرار دارم چون از ما که بین بقیه با عنوان بچه هیئتی و بچه مذهبی خوانده میشویم، انتظار بیشتری میرود. بارها شنیدهام که میگویند: شماها فقط بلدید عزاداری کنید، من این آذینبندی را باجان و دل و به بهترین شیوهای که بلد باشم، انجام میدهم. از همان افراد دعوت میکنم تا در مجلس شادی ما شرکت کنند. بههرحال هرسال چند لامپ میسوزد و ناچار باید دورشان انداخت. امسال میخواهم توی حباب لامپها یک کلمه یا جمله کوتاه معنوی بنویسم بعد داخل هر حباب یک شمع بگذارم تا مردم شبهای احیا و قدر، یک یادگاری کوچک از من داشته باشند.»
سهم پرنده ها محفوظ است
نگهداری گلدان در خانه، دقتها و زحمتهای خاص خودش را دارد. چه برسدبه داشتن گلخانه و آکواریوم دیواری.کم نبوده حرکتهای اینچنینی که بعد از مدتی خبری از آن نشده، کمرنگ شده یا بهطورکلی از بین رفته است. برای اینکه خاک سردِ رخوت و آفت به دیوار خلاقانه خانواده مهجوری نزند، این جوان 30 ساله، فکرهای خوبی دارد: «از شهرداری کار ما را دیدند،تشویق کردند و خواستند اقلام موردنیاز را هدیه بدهند. من روی خرید خاک و گیاه حساس هستم اگر یکی از آنها خراب باشد، آفت و خرابی به بقیه هم سرایت میکند. آبیاری طوری است که وقتی ظرف اول پر میشود، مازاد آب آن به بقیه ظرفها میریزد. این هم زحمت آبیاری را کم میکند هم آب کمتری مصرف میشود و کوچه هم تمیزتر میماند. برای اینکه گیاهان توسط پرندهها خورده نشود، یک ظرف دانه، پایین گلدانها روی زمین قرار دارد.»
وقتی ماهی ها توی تنگ نبودند
گلخانه دیواری آقای مهجوری، دور از آسیب نمانده: «خیلی وقتها خرابکاریها از سر شیطنت است.» از خاطره عیدنوروز میگوید و سفره ساده هفتسین عیدانه او که روی دیوار با گلدانها و تنگهای ماهی گُلی پهن شد، تنگهای پلاستیکی که ماهیهایش گم شد: «خانه ما مثل بعضی خانههای دیگر، دوربین دارد. چک کردم کار 3 دختربچه بود. با خودم گفتم شاید دمِ عیدی پدرشان پول نداشته و تنگ خانه آنها خالی بوده است. اصلاً چهبهتر که این ماهیها، سفره آنها را گُل بیندازد.» از دفعه دومی میگوید که دیگر آن مهجوری بخشنده نبوده: «ماجرا بعد از عید بود. با آن بچهها خیلی جدی صحبت کردم نه به خاطر 2، 3 تا ماهی گلی به خاطر اینکه بد، بار نیایند. متوجه شوند برای برداشتن هر چیزی که برای خودشان نیست باید اجازه بگیرند وگرنه این کارشان اسم دیگری پیدا میکند.» برای اینکه ثابت کند، دست بخشندهای دارد، میگوید : «یک خانم از ورامین مهمان محله ما بود. به من گفت: پسرم میشود من را خوشحال کنی، من هم جای مادرت. متوجه شدم دلش میخواهد یک قلمه از گلها را ببرد. رفتم و یکی از گلدانها را از پیچ دیوار درآوردم به او هدیه دادم. دعایم کرد و رفت.»
دوست دارم کشاورز یا دامدار باشم
کاش وای کاش او شاید حرف دل خیلیها باشد. مهجوری 30 ساله که میگوید: «کی گفته قرار است همه دکتر و مهندس شوند؟! جامعه مگر دامدار، کشاورز، کارگر و مشاغل دیگر نمیخواهد؟ به من باشد اگر در شهرستان کسبوکاری داشتم که بتوانم مخارج خانواده را تأمین کنم، حتماً بیل و بذر دستم میگیرم و کشاورزی میکنم. من بره نگه میداشتم، همینجا بدون مزاحمت برای همسایهها. پیرزنهای محله که سگ توی کوچه و خیابان میدیدند و بدشان میآمد، چنان بره من را ناز و نوازش میکردند که نگو! وقتی کشاورز یا دامدار باشی، تولید میکنی و به جامعه خدمت. فقط مصرفکننده نیستی. این به رشد و رونق کشور، نزدیکتر است.» صادقانه میگوید که میخواهد از خودش تعریف کند: «من کارگرم. خرج خانهدارم. بخشی از پولم که مربوط به تفریح و خوشیهایم است را برای این کار کنار گذاشتهام. بهجای اینکه پولم را بدهم به قلیان، سیگار و دودش را در حلق و چشم خودم و دیگران کنم، عطر گلهای گلخانه دیواریام را به شهر و مردمش هدیه میدهم. خوشی من به خوشی دیگران گرهخورده؛ اینطوری شیرینتر است.»